بدون عنوان
پسر کوچولوی مامان، هر روز که میگذره میبینم که بزرگ و بزرگتر میشی. حرکات و رفتارت، حرفها و صحبتات و احساساتت. الان فعلهای بيشتری در صحبتتات به کار میبری و بيشتر از پيش سعی میکنی کارها و حرفهای اطرافيانت رو تقليد کنی. قربون اون ترسید گفتنت بشم عزیزم وقتی از چیزی می ترسی. دیشب شام خونه بابایی بودیم. روی بالکن نشسته بوديم تو هم که همه رو دور هم جمع می دیدی ذوق کرده بودی و از توی ساک سسها رو در میآوردی و دونه دونه تقسیم میکردی و با اسم به همه میدادی و بعد هم ذوق میکردی و می خندیدی. جالب اینجاست که یک کم دورتر از جایی که نشسته بوديم با اینکه برق روشن بود ولی چون اطرافش تاریک بود نمیرفتی و می&zwn...
نویسنده :
مامان
9:45