کیارشکیارش، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

هستی مامان و بابا

بدون عنوان

پسر کوچولوی مامان، هر روز که می‌گذره می‌بینم که بزرگ و بزرگتر میشی. حرکات و رفتارت، حرفها و صحبتات و احساساتت. الان فعلهای بيشتری در صحبتتات به کار می‌بری و بيشتر از پيش سعی می‌کنی کارها و حرفهای اطرافيانت رو تقليد کنی. قربون اون ترسید گفتنت بشم عزیزم وقتی از چیزی می ترسی. دیشب شام خونه بابایی بودیم. روی بالکن نشسته بوديم تو هم که همه رو دور هم جمع می دیدی ذوق کرده بودی و از توی ساک سسها رو در می‌آوردی و دونه دونه تقسیم می‌کردی و با اسم به همه می‌دادی و بعد هم ذوق میکردی و می خندیدی. جالب اینجاست که یک کم دورتر از جایی که نشسته بوديم با اینکه برق روشن بود ولی چون اطرافش تاریک بود نمی‌رفتی و می&zwn...
25 خرداد 1392

تا چند سال دیگه کیارش جان راحت باش

پسر شجاع مامان، گلم هفته پیش واکسن یک سال و نیم شما رو زدیم. شلوارتو که درآوردیم همش می گفتی دلوار  دلوار. وقتی هم روی یک پات واکسنو زد خانم پرستار یک جیغ بلند همراه با گریه سر دادی که البته فورا آروم شدی ولی وقتی دیدی هنوز نشستی و خانم پرستار داره یک سرنگ دیگه آماده می کنه دوباره شروع به گریه کردی. بعد از تزریق هم که کاملا آروم بودی. بعدش نوبت قطره فلج اطفال رسید که دهنتو محکم قفل کردی و هر چی خانم پرستار سعی میکرد باز نمی کردی که خانم بهت گفت ای وروجک. خلاصه با زور و زحمت از گوشه دهنت یک قطره چکوندن که تو هم با کنجکاوی مزه مزه کردی و خوشبختانه خوردیش. در راه برگشت هم چون آقایی به خرج دادی و نق نق الکی نکردی یک بستنی جایزه گرفتی. در ...
18 خرداد 1392

بدون عنوان

چند تا عکس جدید هم برای هوادارات می ذارم تا از چهره و رفتار و کارای جدیدت خبردار بشن. در حال درآوردن جوراب:   در حال بازی:   در حال کتاب خوندن همراه با صدای بلند:   در حال خوردن دنت- کلاه حمام هم که سرته:   در حال بالا رفتن سریع از مبل:    در حال بازی با شيشه شير:   در حال بازی با ماشين حساب:   اينم عکس خوردنی از کيارش: ...
12 خرداد 1392

بدون عنوان

پسر گل مامان، قشنگم، عمرم، هستی مامان دیگه رسما اسم مامانو صدا میزنی. یعنی دیگه به ندرت میگی مامان و منو با اسمم صدا میزنی. وروجک کی بهت گفته این کارو بکنی هان؟ آخه آدم نباید به مامانش بگه "مامان" ؟ پسر زبل من. دیدی همه منو با این اسم صدا می زنند گفتی تو هم کم نیاری شازده پسر، مامان دستتو خونده. تازگی هم غذای خودتو نمیخوری و می خوای که از غذای ما بخوری و از بشقاب ما سریع برمیداری و فوری میبری به دهنت. مامان عاشق این حرکت توئه پسرم. از بین اسباب بازیها هم عشقت توپ و ماشینه که بهش میگی مانی. چند تا ماشین خونه خودمون و چند تا هم خونه مامان زهره داری. تازه پارک که میریم باید یک توپ و یک ماشین هم برات ببریم + ش...
11 خرداد 1392
1